از دیدن این عکسا روده بر میشی

از دیدن این عکسا روده بر میشی

بزرگ ترین ضربه عشقی من

 

  1. بزرگ ترین ضربه عشقی من بر میگرده به زمانی که من سوم ابتدایی بودم و فهمیدم تمام جایزه هایی که از دوران مهد کودک تا اون موقع از مدیر و معلمام میگرفتم ، همشو مامانم میخریده......
نویسنده: اقا سعید ׀ تاریخ: سه شنبه 3 ارديبهشت 1392برچسب:, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀

عکس های کمیاب دوران کودکی باران کوثری

 عکس های کمیاب دوران کودکی باران کوثری

نویسنده: اقا سعید ׀ تاریخ: سه شنبه 3 ارديبهشت 1392برچسب:, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀

تصاویر جدید شکیـرا به همراه همسر و فرزندش

 تصاویر جدید شکیـرا به همراه همسر و فرزندش

تصاویر جدید شکیـرا به همراه همسر و فرزندش

تصاویر جدید شکیـرا به همراه همسر و فرزندش

تصاویر جدید شکیـرا به همراه همسر و فرزندش

نویسنده: اقا سعید ׀ تاریخ: سه شنبه 3 ارديبهشت 1392برچسب:, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀

خانوووووووم… شــماره بدم؟

 image003

خانوووووووم… شــماره بدم؟

خانوم خوشــــــگله! برسونمت؟

خوشــــگله! چن لحظه از وقتتو به مــــا میدی؟

 

این‌ها جملاتی بود که دخترک در طول مســیر خوابگاه تا دانشگاه می‌شنید!

بیچــاره اصلاً اهل این حرف‌ها نبود… این قضیه به شدت آزارش می‌داد.

تا جایی که چند بار تصـــمیم گرفت بی خیــال درس و مــدرک شود و به محـــل زندگی‌اش بازگردد.

روزی به امامزاده ی نزدیک دانشگاه رفت…

شـاید می‌خواست گله کند از وضعیت آن شهر لعنتی…!

دخترک وارد حیاط امامزاده شد… خسته… انگار فقط آمده بود گریه کند…

دردش گفتنی نبود…!

رفت و از روی آویز چادری برداشت و سر کرد…وارد حرم شد و کنار ضریح نشست. زیر لب چیزی می‌گفت انگار! خدایا کمکم کن…

چند ساعت بعد، دختر که کنار ضریح خوابیده بود با صدای زنی بیدار شد…

خانوم! خانوم! پاشو سر راه نشستی! مردم می خوان زیارت کنند!

دخترک سراسیمه بلند شد و یادش افتاد که باید قبل از ساعت ۸ خود را به خوابگاه برساند… به سرعت از آنجا خارج شد… وارد شــــهر شد…

امــــا…اما انگار چیزی شده بود… دیگر کسی او را بد نگاه نمی‌کرد…!

انگار محترم شده بود… نگاه هوس آلودی تعـقــیبش نمی‌کرد!

احساس امنیت کرد… با خود گفت: مگه می شه انقد زود دعام مستجاب شده باشه! فکر کرد شاید اشتباه می‌کند! اما این‌طور نبود!

یک لحظه به خود آمد…

دید چـــادر امامــزاده را سر جایش نگذاشته…!

نویسنده: اقا سعید ׀ تاریخ: سه شنبه 3 ارديبهشت 1392برچسب:, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀

دوستانه گلم قدر مادراتونو بدونین

 

نویسنده: اقا سعید ׀ تاریخ: سه شنبه 3 ارديبهشت 1392برچسب:, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀

قدره مادرتونو بدونیدو باش تند حرف نزنید.داستانه زیرو بخونید
ساعت3شب بودکه صدای تلفن پسر را ازخواب بیدار کرد پشت خط مادرش بود پسر با عصبانیت گفت:چرا این وقته شب منو ازخواب بیدار کردی؟؟ مادرگفت:25سال قبل درهمین موقع شب تو مرا از خواب بیدار کردی فقط خواستم بگم تولدت مبارک............ پسر چون دله مادرشو شکسته بود تا صبح نخوابید.صبح سراغ مادرش رفت.وقتی داخل خونه شد مادرشو پشت میزه تلفن با یه کیک و سه شمعه سوخته پیدا کرد...... ولی حیف که دیگه مادرش تو این دنیا نبود
نویسنده: اقا سعید ׀ تاریخ: شنبه 7 بهمن 1391برچسب:, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀

چرا عروس لباس سفید می پوشه ؟ (آخر خنده)
چرا عروس لباس سفید می پوشه ؟ (آخر خنده) چرا عروس لباس سفیدمی پوشه ؟ (آخر خنده) پسر کوچولویی در مراسم عروسی از مادرش پرسید: “مامان، چرا دختره لباس سفید پوشیده؟ ” مامانش گفت: “این تو عروسی ها یه رسم هست که عروس لباس سفید بپوشه، بخاطر اینکه عروس خیلی خوشحاله و امروز بهترین روز زندگیشه.” پسر یه خورده فکر کرد و گفت: ” خوب چرا پسره (داماد) لباس مشکی پوشیده؟”
نویسنده: اقا سعید ׀ تاریخ: چهار شنبه 4 بهمن 1391برچسب:, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀

کی گفته دخترا حسود هستن؟ (آخر خنده)

کی گفته که دخترا حسود هستن؟

اگر باور ندارید پس عکس رو ببینید!

کی گفته دخترا حسود هستن؟ (آخر خنده)

نویسنده: اقا سعید ׀ تاریخ: پنج شنبه 21 دی 1391برچسب:, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀

پدر و دختر جوگیر (عکس متحرک)

پدر و دختر جوگیر (عکس متحرک)

 

پدر و دختر جوگیر (عکس متحرک)

تا لود شدن تصویر شکیبا باشید

پدر و دختر جوگیر (عکس متحرک)

نویسنده: اقا سعید ׀ تاریخ: پنج شنبه 21 دی 1391برچسب:, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀

ترول تفاوت آهنگ گوش دادن و درس خواندن
نویسنده: اقا سعید ׀ تاریخ: چهار شنبه 20 دی 1391برچسب:, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀

ترول جزوات دانشگاه
نویسنده: اقا سعید ׀ تاریخ: چهار شنبه 20 دی 1391برچسب:, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀

پارتی فوتبالیست ها(آخر خنده)

نویسنده: اقا سعید ׀ تاریخ: چهار شنبه 20 دی 1391برچسب:, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀

علامت عجيب دستشويي دریک رستوران تهران+عکس
نویسنده: اقا سعید ׀ تاریخ: چهار شنبه 20 دی 1391برچسب:, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀

حسودی////ترول////

نویسنده: اقا سعید ׀ تاریخ: چهار شنبه 20 دی 1391برچسب:, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀

پسر حاضر جواب / ترول
نویسنده: اقا سعید ׀ تاریخ: چهار شنبه 20 دی 1391برچسب:, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀

دوست دختر +عکس

نویسنده: اقا سعید ׀ تاریخ: چهار شنبه 20 دی 1391برچسب:, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀

طنز؛جغرافیاى خانم ها و آقایان

 عکس   طنز؛جغرافياى خانم ها و آقایان

جغرافیاى خانم ها

خانم ها در سن ۱۸ تا ۲۱ سالگى ، مانند آفریقا یا استرالیا هستند

نیمه کشف شده، وحشى، با زیبایى هاى افسون کننده ى طبیعى

 

در سن ۲۱ تا ۳۰ سالگى، مثل امریکا یا ژاپن هستند:  

کاملا کشف شده، بسیار توسعه یافته، آماده براى معامله، مخصوصا معامله با پول نقد یا اتومبیل .

 

در سن ۳۰ تا ۳۵ سالگى، مانند هند یا اسپانیا هستند:

بسیار داغ، آسوده خاطر و آرام، و آگاه به زیبایى هاى خود.

 

بین سن ۳۵ تا ۴۰ سالگى، مانند فرانسه یا آرژانتین هستند: 

بدین معنا که اگر چه ممکن است در جریان جنگ نیمه ویران شده باشند، اما هنوز جاهاى بسیارى براى تماشا دارند .

 

در سن ۴۰ تا ۵۰ سالگى، مثل یوگسلاوى یا عراق هستند:

جنگ را باخته اند. هنوز گرفتار اشتباهات پیشین اند. و به باز سازى کامل نیاز دارند .

 

بین ۵۰ تا ۶۰ سالگى، مانند روسیه یا کانادا هستند:  

بسیار پهناور، آرام و مرز ها بدون مرزبان، اما سرماى زیاد، خلایق را از آنان می رماند.

 

در سن ۶۰ تا ۷۰ سالگى، مانند انگلستان یا مغولستان اند:

با یک گذشته ى درخشان و بدون آینده .

 

بعد از ۷۰ سالگى، شبیه آلبانى یا افغانستان اند:  

همگان میدانند که در کجایند، اما هیچکس به سراغ شان نمى رود.

 

 

جغرافیاى آقایان

از ۱۸ تا ۵۰ سال مثل ایران : 

راهنما و حلال مشکلات دنیا ولی در کار خود مانده .

 

بعد از ۵۰ سالگى، شبیه عربستان هستند: 

همگان فقط به خاطر مال و ثروت به آنها احترام می گذارند

نویسنده: اقا سعید ׀ تاریخ: یک شنبه 17 دی 1391برچسب:, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀

طنز؛ پاسخ های دانش آموز زرنگ

 عکس   طنز؛ پاسخ های دانش آموز زرنگ

پاسخهای جالب این دانش اموز باعث شد تا نمره صفر نگیرد. سوال ها و جوابها را بخوانید.

 

درکدام جنگ ناپلئون مرد؟

در اخرین جنگش

 

اعلامیه استقلال امریکا درکجا امضاشد؟ 

در پایین صفحه

 

چگونه می توانید یک تخم مرغ خام را به زمین بتنی بزنید بدون ان که ترک بردارد؟

زمین بتنی خیلی سخت است و ترک بر نمی دارد

 

علت اصلی طلاق چیست؟ 

ازدواج

 

علت اصلی عدم موفقیتها چیست؟

امتحانات

 

چه چیزهایی را هرگز نمی توان درصبحانه خورد؟ 

نهار و شام

 

چه چیزی شبیه به نیمی از یک سیب است؟

نیمه دیگر ان سیب

 

اگر یک سنگ قرمز را در دریا بیندازید چه خواهد شد؟ 

خیس خواهد شد

 

یک ادم چگونه ممکن است هشت روز نخوابد؟

مشکلی نیست شبها می خوابد

 

چگونه می توانید فیلی را با یک دست بلند کنید؟

شما امکان ندارد فیلی را پیدا کنیدکه یک دست داشته باشد

 

اگر در یک دست خود سه سیب و چهارپرتقال و در دست دیگر سه پرتقال و چهار سیب داشته باشید کلا چه خوهید داشت؟

دستهای خیلی بزرگ

 

اگر هشت نفر در ده ساعت یک دیوار را بسازند چهارنفر ان را درچند ساعت خواهند ساخت؟ 

هیچ چی چون دیوار قبلا ساخته شده!!!‬

نویسنده: اقا سعید ׀ تاریخ: یک شنبه 17 دی 1391برچسب:, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀

داستان خیانت سام حتما بخونیدش معرکس

 عکس   داستان خیانت سام

هر کی میخواست یه زندگی عاشقانه رو مثال بزنه بی اختیار زندگی سام و مولی رو بیاد می آورد. یه زندگی پر از مهر و محبت.

 

تو دانشگاه بصورت اتفاقی با هم آشنا شدن ،سلیقه های مشترکی داشتن ،هر دو زیبا ،باهوش و عاشق صداقت و پاکی بودن و خیلی زود زندگی شون رو تو کلیسا با قسم خوردن به اینکه که تا آخرین لحظه عمرشون در کنار هم بمونن تو شادی دوستان و خانواده هاشون آغاز کردن. همه چیشون رویایی بود و با هم قرار گذاشتن بودن یک دفترچه خاطرات مشترک داشته باشن تا وقتی پیر شدن اونا رو برای نوه هاشون بخونن و با یاد آوری خاطرات خوش هیچوقت لحظه های زیبای با هم بودن رو از یاد نبرن. واسه همین قبل از خواب همه چی رو توش مینوشتن. با اینکه ۵ سال از زندگیشون میگذشت هنوزم واسه دیدار هم بی تابی میکردند.

 

وقتی همدیگه رو تو آغوش میگرفتند دلاشون تند تند میزد و صورتشون قرمز قرمز میشدو تمام تنشون رو یه گرمای وصف نشدنی آسمونی فرا میگرفت.

همه چی خوب پیش میرفت تا اینکه سام اونروز دیر تر به خونه اومد، گرفته بود دل و دماغی نداشت مولی اینو به حساب گرفتاری کارش گذاشت،اما فردا و فرداهای دیگه هم این قضیه تکرار شد وقتایی که دیر میکرد مولی دهها بار تلفن میزد اما سام در دسترس نبود وقتی به خونه برمیگشت جوابی برای سوالات مولی که کجا بودو چرا دیر کرده نداشت.

برای مولی عجیب بود باورش نمیشد زندگی قشنگش گرفتار طوفان شده باشه .بدتر از همه اینکه از دفترچه خاطراتشون هم دیگه خبری نبود.تا اینکه تصمیم گرفت سام رو تحت نظر بگیره اولین جرقه های ظنش با پیدا شدن چند موی بلوند رو کت سام شکل گرفت بعد هم که لباسهاشو بیشتر کنترل کرد بوی غریبه عطر زنانه شک اونو بیشتر کرد.

نه نه این غیر ممکن بود اما با دیدن چندین پیامک عاشقانه با یک شماره ناشناس در تلفن سام همه چی مشخص شد .سام عزیزش به اون و عشقشون خیانت کرده بود حالا علت تمام سردیها بی اعتناییهاو دوریها سام رو فهمیده بود.دنیا رو سرش خراب شد توی یک لحظه تمام قصر عشقش فرو ریخت و جای اونو کینه نفرت پر کرد .مرد آرزوهاش به دیوی وحشتناک تبدیل شده بود.

اون شب سام در مقابل تمام گریه ها و فریادهای مولی فقط سکوت کرد.کار از کار گذشته بود .صبح مولی چمدونش رو بست و با دلی مملو از نفرت سام رو ترک کرد وبا اولین پرواز به شهر خودش برگشت. روزهای اول منتظر یک معجزه بود،شاید اینا همش خواب بود .اما نبود .همه چی تموم شده بود.اونوقت با خودش کنار اومد و سعی کرد سام رو با تمام خاطراتش فراموش کنه.هر چند هر روز هزاران بار مرگ سام خائن رو از خدا آرزو میکرد. ولی خیلی زود به زندگی عادیش برگشت.

۳سال گذشت و یه روز بطور اتفاقی تو فرودگاه یکی از هم دانشگاهیاش رو دید.خواست از کنارش بی اعتنا بگذره اما نشد.دوستش خیلی این پا اون پا کرد انگار میخواست مطلب مهمی رو بگه ولی نمیتونست. بلاخره گفت:سام درست ۶ماه بعد از اینکه از هم جدا شدید مرد.

باورش نشد مونده بود چه عکس العملی از خودش نشون بده تمام خاطرات خوشش یه لحظه جلوی چشش اومد .اما سریع خودش رو جمع جور کرد و زیر لب گفت:عاقبت خائن همینه.واز دوستش که اونو با تعجب نگاه میکرد با سرعت جدا شد. 

اون شب کلی فکر کرد و با خودش کلنجار رفت تا تونست خودش رو قانع کنه برگشتن به اونجا فقط به این خاطره که لوازم شخصیش رو پس بگیره و قصدش دیدن رقیب عشقیش و کسی که سام رو از اون جدا کرده بود نیست سئوالی که توی این ۳ سال همیشه آزارش داده بود.آخر شب به خونه قدیمیشون رسید.

باغچه قشنگشون خالی از هر گل وگیاهی بود چراغها بجز چراغ در ورودی خاموش بودند.در زد هزار بار این صحنه رو تمرین کرده بود و خودش رو آماده کرده بود تا با اون رقیب چطوری برخورد بکنه.قلبش تند تند میزد. دنیایی ازخاطرات بهش هجوم اوردن کاشکی نیومده بود .ولی بخودش جراتی داد.بازم زنگ زد اماکسی در رو باز نکرد.

پسر کوچولویی از اون ور خیابون داد زد:هی خانوم اونجا دیگه کسی زندگی نمیکه.نفس عمیقی کشید.فکر خنده داری به نظرش رسید کلیدش همراش بود.کلیداش رو درآورد وتو جا کلیدی چرخوند . در کمال ناباوری در باز شد/همه جا تقریبا تاریک بود و فقط نور ورودی کمی خونه رو روشن کرده بود دلشوره داشت نمیدونست چی رو اونجا خواهد دید.کلید برق رو زد .  

باورش نمیشد/همه چی دست نخورده سر جاش بود .عکسهای ازدواجشون ،مسافرت ماه عسلشون خلاصه همه عکسا به دیوارها بودند.و خونه تمیز بود.با سرعت بطرف اتاق خوابشون رفت تا ببینه وسایلش هنوز هست یا نه دلش میخواست سریع اونجا رو ترک کنه .چشمش به اتاق خوابش که افتاد دیگه داشت دیوانه میشد.درست مثل روز اول.کمد لباسهاش رو باز کرد تمام لباسهاش و وسایل شخصیش مرتب سر جاشون بود.ناخوداگاه رفت سراغ لوازم سام.کشو رو کشید و شروع کرد به نگاه کردن از هر کدوم از اونا خاطره ای داشت.  

حالش خوب نبود یه احساسی داشت خفش میکرد ناگهان چشمش به یک کلاه گیس با موهای بلوند که ته کشو قایمش کرده بودند افتاد با تعجب برداشتش کمد رو بهم ریخت نمیدونست دنبال چی باید بگرده فقط شروع کرد به گشتن.چند عطر زنانه ویک گوشی موبایل ناشناس، روشنش کرد شماره اش رو خوب میشناخت شماره غریبه ای بود که برای سام پیام عاشقانه میفرستاد بود.گیج شده بود رشته های موی بلوند رود لباس سام،بوی عطرهای زنانه ای که از لباس سام به مشام میرسید،و پیامهای ارسال شده همه اونجا بودند.نمی فهمید.این چه بازی بود.خدایا کمکم کن.بلاخره پیداش کرد دفترچه خاطراتشون. 

برش داشت بازش کرد.خط سام رو خوب میشناخت .با اون خط قشنگش نوشته بود:از امروز تنها خودم تو دفتر خواهم نوشت تنهای تنها.بلاخره جواب آزمایشاتم اومد /و دکتر گفت داروها جواب ندادن .بیماریت خیلی پیشرفت کرده سام،متاسفم. آه خدایا واسه خودم غمی ندارم اما مولی نازنینم.چه طوری آمادش کنم،چطوری.اون بدون من خواهد مرد و این برای من از تحمل بیماری ومرگم سختر.مولی بقیه خطها رو نمیدید خدایا بازم یه کابوس دیگه.آخرین صفحه رو باز کرد.اوه خدایای من این صفحه رو برای من نوشته:مولی مهربانم سلام.امیدوارم هیچوقت این دفتر رو پیدا نکرده باشی و اونو نخونده باشی اما اگر الان داری اونو میخونی یعنی دست من رو شده.منو ببخش میدونستم قلب مهربونت تحمل مرگ منو نخواهد داشت.پس کاری کردم تا خودت با تنفر منو ترک کنی.این طوری بهتر بود چون اگر خبر مرگم رو میشنیدی زیاد غصه نمیخوردی.اینو بدون تو تنهای عشق من در هر دو دنیا هستی و خواهی بود.سعی کن خوب زندگی کنی غصه منو هم نخور اینجا منتظرت خواهم موند .عاشقانه و قول میدم هیچوقت دیگه ترکت نکنم. 

بخاطر حقه ای که بهت زدم هم منو ببخش .اونی که عاشقانه دوستت داره سام.راستی به یکی از دوستام سپردم مواظب باشه چراغ ورودی در خونمون همیشه روشن بمونه که اگه یه روزی برگشتی همه جا تاریک نباشه.سام تو.

مولی برگشت و به عکس سام روی دیوار نگاه کرد و در حالی که چشمانش پر از اشک بود گفت سام منو ببخش.

بخاطر اینکه توی سختترین لحظات تنها گذاشتمت منو ببخش. چشمای سام هنوز توی عکس میدرخشید و به اون میخندید.

نویسنده: اقا سعید ׀ تاریخ: یک شنبه 17 دی 1391برچسب:, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀

طنز؛طرز فکر دختران و پسران ایرانی

 عکس   طنز؛طرز فکر دختران و پسران ایرانی

تو خیابون تنها راه میره سرش هم پایینه…
دختر: مهم نیست تو چه رشته ای داره تحصیل می کنه اما تو فکره که در مورد همه رشته ها تقریبا عالم شه !


.
پسر: اگر رشته تحصیلیش تجربی باشه همش داره در مورد ریز به ریز اجزای بدن ملت فکر میکنه !
و اگه ریاضی باشه معادله ان (n) مجهولی رو ذهنی حل می کنه و زمان بندی !

تو مغازه لباس فروشی…
دختر: دنبال زیباترین لباس میگرده که از خریدش راضی باشه قشنگ چرخشو میزنه و بعد خرید میکنه آخرشم از چیزی که خریده چندان راضی نیست چون دنبال بهتریناست و دیدش مثه پسرا کوته نیست که به کم قانع هستن !
.
پسر: لباسای زشت رو سری انتخاب میکنه که سری برسه سر قرار نکنه دیر کنه و طرف بره انقد که یادش میره بقیه پولشو پس بگیره !

وقتی از یکی بدشون بیاد…
دختر: سعی میکنه طرفو نبینه یا بی محلش میکنه !
.
پسر: تمام تلاششو یکنه آبروی طرفو ببره و ضایعش کنه !

در تنهایی به چه چیز فکر می کنن؟
دختر: یعنی میشه فوق تخصص پزشکی بگیرم و زحمتام به هدر نره !
.
پسر: یعنی میشه پزشکی دانشگاه تهران قبول شم و اونجا یه دختر پولدار تور کنم و با پول باباش یه بنز آخرین سیستم بگیرمو با رفقا بزنیم بریم کنار دریا! (اینم از معرفتتون ، پول طرف و بگیرین و با رفقا برین عشق و حال)


وقتی با دوستاش تو خیابون را ه میره (دوستاش هم جنسشن)…
دختر: می چسبن به هم تازه بعضیهاشون هم دست همو می گیرن با صدای آروم غیبت می کنن یا در مورد لوازم آرایش جدیدی که خریدن حرف می زنن یا در مورد درس و فعالیت های علمی بحث میکنن !
.
پسر: با ۲۰ سانت فاصله کنار هم حرکت میکنن و در مورد مسایل بی خود بحث می کنن !

اگه بعد از مدتی هم رو ببینن…
دختر: تا همدیگرو میبینن یه احوالپرسی گرمی میکنن بعدشم آمار بقیه رو از همدیگه میگیرن که از حال دوستای دیگشون با خبر شن (انقد که مهربونن) !
.
پسر: مهم نیست چند وقته هم دیگرو ندیدن فقط با یه سلام و خوبی بعدشم میگن خداحافظ (انقد که بی احساسن) !

وقتی می رن کتابخونه…
دختر: دنبال کتابای باحال میگرده که پر از هیجان باشه و جدیدترین کتابهای علمی که همیشه بروز باشه !
.
پسر: تو لیست کتابا کتابای مثلا علمی رو پیدا میکنن و بعد ریز به ریز مطالعش میکنن و اگه چیزیم ازشون بپرسی مثه بلبل جوابتو میدن !
یا فقط رمان عشقی میخونن که مثلا مخ زدنشون بهتر شه !

وقتی بحث درس و کنکور میاد وسط…
دختر: روزی ۵ ساعت درس میخونه و آخرش یه رشته ی خوب جای خوب قبول میشه و سعی میکنه درس رو به خدمت خودش در بیاره (ماشالاه هوش دخترا زیاده) !
.
پسر: روزی ۲۹ ساعت مطالعه میکنه و آخرشم گند میزنه بعد میگه من میخوام برم سربازی مردو چه به درس و مشق میخوام در خدمت جامعه باشم !

وقتی می خوان ورزش کنن…
دختر: با یه لباس راحت میان پارک یکم تند راه میرن تا هوای پارک رو استشمام کنن بعدشم میرن باشگاه و با تمرین خودشونو ورزیده تر میکنن !
.
پسر: خودشو میکشه که تیپ بزنه بعدش میره تو پارکا ول میچرخه که شاید بتونه مخ یکی این دخترای که صبحا میان ورزش رو بزنه !

وقتی تو خیابون یک ماشین آخرین سیستم و اسپورت می بینن…
دختر: میگه ایول عجب ماشینیه! مبارک صاحبش ۱
.
پسر: با حسرت نگاه میکنه بعد اگه رانندش دختر باشه خودشونو میندازن جلوی ماشین تا شاید فرجی شه !!

.

این مطلب فقط جنبه ی سرگرمی دارد !!!

نویسنده: اقا سعید ׀ تاریخ: یک شنبه 17 دی 1391برچسب:, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀

یعنی تو خوابگاه پسرا کارایی انجام میدن که به عقل جن هم نمیرسه!

 عکس   عکس خوابگاه پسران

نویسنده: اقا سعید ׀ تاریخ: یک شنبه 17 دی 1391برچسب:, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀

دقت کردین لووک با اینکه خوش شانس بوود اما همیشه مث من تنها بود.گرچه شاید دیگه نباشم
نویسنده: اقا سعید ׀ تاریخ: شنبه 16 دی 1391برچسب:, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀

ترول پول گرفتن
نویسنده: اقا سعید ׀ تاریخ: شنبه 16 دی 1391برچسب:, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀

ترول تلوزیون دیدن دخترا

نویسنده: اقا سعید ׀ تاریخ: شنبه 16 دی 1391برچسب:, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀

ترول دوست پسر
نویسنده: اقا سعید ׀ تاریخ: شنبه 16 دی 1391برچسب:, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀

اقایون متاهل بیان جواب بدن

- چه عاملی سبب شد تا شما به خواستگاری عیالتان بروید ؟!
الف) جوونی کردم !
ب) سادگی کردم !
ج) گول خوردم !
د) من که نرفتم خواستگاری ، اون اومد !
2 - اگر خدایی ناکرده عیالتان فوت کند شما چه کار می کنید ؟!
الف) اول ناراحت و بعد خوشحال می شوید !
ب) اول خرما و بعد شاباش می دهید !
ج) اول قبرستان و بعد محضر می روید !
د) انشاا... بقای عمر ? تای دیگر باشه
!
3- ملاک شما در انتخاب عیالتان چه بوده است ؟!
الف) املاک پدرش !
ب) دارایی پدرش !
ج) املاک و دارایی پدرش !
د) همه موارد !

4- اگر عیالتان از شما بخواهد که برای کادوی تولدش یک گردنبد طلا بخرید چکار می کنید ؟!
الف) تا بعد از روز تولدش گم و گور می شوید !
ب) تا بعد از روز تولدش خودتان را به مریضی می زنید !
ج) تا بعد از روز تولدش خودتان را به مردن می زنید !
د) آدرس یک بدلی فروشی کار درست را از دوستتان می گیرید !

5 - محبت آمیز ترین جمله ایکه به عیالتان گفته اید چه بوده است ؟!
الف) عزیزم ، امروز صبحانه چی داریم ؟!
ب) عزیزم ، امروز ناهار چی داریم ؟!
ج) عزیزم ، امشب شام چی داریم ؟!
د) من واقعا ... من واقعا عاشق .... من واقعا عاشق تو .... من واقعا عاشق تو روبچه با پنیرم !

6- در کارهای منزل چقدر به عیالتان کمک می کنید ؟!
الف) در خوردن غذا با او همکاری می کنید !
ب) کانال های تلویزیون را شما با کنترل عوض می کنید !
ج) موقعی که عیالتان مشغول تمیز کردن منزل یا شستن ظروف است ، با زدن صوت و دست او را تشویق می کنید !
د) گاهی اوقات کارهای شخصی تان را خودتان انجام می دهید !

7 - اگر عیالتان با شما قهر کند برای آشتی کردنش چه کار خواهید کرد ؟!
الف) شما هم با او قهر می کنید تا زمانیکه خودش بیاید منت کشی !
ب) از طریق بکارگیری سیستم اعمال خشونت ، او را به زور آشتی خواهید داد !
ج) او را تهدید می کنید که اگر تا ?? بشمارید و آشتی نکند سریعا اقدام به اختیار نمودن همسر جدید می نمایید !
د) حاضرید یک چیزی هم بدهید اگر همیشه قهر باشد !

8- نظرتان در مورد این جمله چیست ؟ ( مهرم حلال ، جونم آزاد ! )
الف) زیبا ترین جمله دنیاست !
ب) با معنا ترین جمله دنیاست !
ج) خوشحال کننده ترین جمله دنیاست !
د) تخیلی ترین جمله عصر کنونی است !

9- در کل ، از زندگی با عیالتان راضی هستید ؟!
الف) اگر نباشم چیکار کنم ؟!
ب) چاره ای جز این ندارم !
ج) یک جوری داریم می سازیم دیگه !
د) بله که راضی هستم البته تا زمانیکه بتوانم پول مهریه اش را جور کنم !

نویسنده: اقا سعید ׀ تاریخ: شنبه 16 دی 1391برچسب:, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀

نامه پیرزن به خدا هم احساسی هم طنز
یك روز كارمند پستی كه به نامه هایی كه آدرس نامعلوم دارند رسیدگی می كرد
متوجه نامه‌ای شد كه روی پاكت آن با خطی لرزان نوشته شده بود نامه ای به خدا ! با خودش فكر كرد بهتر است نامه را باز كرده و بخواند...
در نامه این طور نوشته شده بود :خدای عزیزم بیوه زنی 83 ساله هستم كه زندگی‌ام با حقوق نا چیز باز نشستگی می گذرد. دیروز یك نفر كیف مرا كه 100دلار در آن بود دزدید. این تمام پولی بود كه تا پایان ماه باید خرج می كردم. یكشنبه هفته دیگر عید است و من دو نفر از دوستانم را برای شام دعوت كرده ام. اما بدون آن پول چیزی نمی توانم بخرم. هیچ كس را هم ندارم تا از او پول قرض بگیرم. تو ای خدای مهربان تنها امید من هستی به من كمك كن ...
كارمند اداره پست خیلی تحت تاثیر قرار گرفت و نامه را به سایر همكارانش نشان داد. نتیجه این شد كه همه آنها جیب خود را جستجو كردند و هر كدام چند دلاری روی میز گذاشتند. در پایان 96 دلار جمع شد و برای پیرزن فرستادند ...
همه كارمندان اداره پست از اینكه توانسته بودند كار خوبی انجام دهند خوشحالبودند. عید به پایان رسید و چند روزی از این ماجرا گذشت. تا این كه نامه دیگری از آن پیرزن به اداره پست رسیدكه روی آن نوشته شده بود: نامه ای به خدا !همه كارمندان جمع شدند تا نامه را باز كرده و بخوانند.
مضمون نامه چنین بود:خدای عزیزم. چگونه می توانم از كاری كه برایم انجام دادی تشكر كنم . با لطف تو توانستم شامی عالی برای دوستانم مهیا كرده و روز خوبی را با هم بگذرانیم. من به آنها گفتم كه چه هدیه خوبی برایم فرستادی ... البته چهار دلار آن كم بود كه مطمئنم كارمندان بی شرم اداره پست آن را برداشته اند ...
نویسنده: اقا سعید ׀ تاریخ: شنبه 16 دی 1391برچسب:, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀

دیشب دراز کشیده بودم (طنز)
دیشب دراز کشیده بودم رو شکم بالشمم زیر دستم بود اس ام اس بازی میکردم پسر خالم در حال دویدن از رو پشتم رد شد گفتم اوخ مگه مریضی ... گفت مگه چی شده ...... نوه خالم که 6 سالشه گفت بابایی از روش رد شدی ببین چجوری خوابیده اونجاش داخون شد بابایی مثل اون دفه که مامانی شوخی کرد زد اونجات غش کردی !!!!!!!!!!!

من
پسر خالم خالم زن پسر خالم
نویسنده: اقا سعید ׀ تاریخ: شنبه 16 دی 1391برچسب:, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀

اکبر عبدی، بدون حجاب!

 عکس روز: اکبر عبدی، بدون حجاب!

نویسنده: اقا سعید ׀ تاریخ: چهار شنبه 13 دی 1391برچسب:, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀

قسمت اخر تام و جری....

نویسنده: اقا سعید ׀ تاریخ: شنبه 9 دی 1391برچسب:, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀

تلفن‌ های همراه قرون وسطایی

 

 

نویسنده: اقا سعید ׀ تاریخ: شنبه 9 دی 1391برچسب:, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀

احساسی ترین تصویر سال !!!!!!!

نویسنده: اقا سعید ׀ تاریخ: شنبه 9 دی 1391برچسب:, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀

داستان؛ارزش پدر

 عکس   داستان؛ارزش پدر

پدر دستشو میندازه دوره گردنه پسرش میگه پسرم من شیرم یا تو؟


پسر میگه : من..!
پدر میگه : پسرم من شیرم یا تو؟!
پسر میگه : بازم من شیرم…
پدر عصبی مشه دستشو از رو شونه پسرش بر میداره میگه : من شیرم یا تو!؟
پسر میگه : بابا تو شیری…!
پدر میگه : چرا بار اول و دوم گفتی من حالا میگی تو ؟
پسر گفت : آخه دفعه های قبلی دستت رو شونم بود فکر کردم یه کوه پشتمه اما حالا…

نویسنده: اقا سعید ׀ تاریخ: پنج شنبه 7 دی 1391برچسب:, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀

احتمالا این جوجه هه دهه ی نودیه !

aks bahal 5 عکس نوشته های طنز و خنده دار

نویسنده: اقا سعید ׀ تاریخ: چهار شنبه 6 دی 1391برچسب:, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀

آخی چقدر خوب تربیتش کرده !

aks bahal 7 عکس نوشته های طنز و خنده دار

نویسنده: اقا سعید ׀ تاریخ: چهار شنبه 6 دی 1391برچسب:, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀

خب وقتی لاک پشت و زرافه رو با هم جفت میدین همین میشه دیگه !

aks bahal 10 عکس نوشته های طنز و خنده دار

خودمونیما لاک پشته عجب طاقتی داشته

نویسنده: اقا سعید ׀ تاریخ: چهار شنبه 6 دی 1391برچسب:, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀

پیکان ، البته از نوع تایتانیک !

aks bahal 11 عکس نوشته های طنز و خنده دار

نویسنده: اقا سعید ׀ تاریخ: چهار شنبه 6 دی 1391برچسب:, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀

راستش بچگی های منم یه چیزی تو همین مایه ها بود !

aks bahal 3 عکس نوشته های طنز و خنده دار

نویسنده: اقا سعید ׀ تاریخ: چهار شنبه 6 دی 1391برچسب:, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀

برید کنار وگرنه همتون رو میکشم !

aks bahal 2 عکس نوشته های طنز و خنده دار

نویسنده: اقا سعید ׀ تاریخ: چهار شنبه 6 دی 1391برچسب:, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀

آخه من موندم اون پاپیون رو به کجا گیرش دادن آخه . . ! الهــــی !

aks bahal 1 عکس نوشته های طنز و خنده دار

نویسنده: اقا سعید ׀ تاریخ: چهار شنبه 6 دی 1391برچسب:, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀

صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 38 صفحه بعد

درباره وبلاگ

سلام من تنها تا ابد هستم به وبلاگ من خوش آمدید امیدوارم خوشتون بیاد و نظر بدین هر مطلبیم خواستین بزارین تو نظرات منم واستون میزارم


لینک دوستان

لینکهای روزانه

جستجوی مطالب

طراح قالب

CopyRight| 2009 , loveclassic.LoxBlog.Com , All Rights Reserved
Powered By LoxBlog.Com | Template By: NazTarin.COM